جدول جو
جدول جو

معنی پیش خان - جستجوی لغت در جدول جو

پیش خان
صندوق مانندی که دکانداران (عطار سقط فروش و غیره) در پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو آویزند جلوخان پیش تخته
فرهنگ لغت هوشیار
پیش خان
پیش خان، میز درازی که فروشنده کالا پشت آن می ایستد
تصویری از پیش خان
تصویر پیش خان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پیشگاه خانه صدراطاقصدر بیت رواق مقابل پس خانه، ایوانی که در مرتبه دوم باشد، بار و چادر و اسباب سفر شاهان و بزرگان که از پیش برند: درتوجه خراسان اهتمام نمود (شاه عباس اول) و در ساعت سعد از مقر سلطنت عظمی پیشخانه همایون بیرون زدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خانه
تصویر پیش خانه
((نِ))
پیشگاه خانه، ایوان، لوازم و اسباب سفر که از پیش فرستاده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش دان
تصویر پیش دان
آنکه از پیش داند پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خوان
تصویر پیش خوان
کسی که در مجلس وعظ یا روضه خوانی چیزی بخواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش خوان
تصویر پیش خوان
کسی که در مجلس تازه واردان را معرفی می کند، کسی که پیش از وعظ و روضه خوانی، مجلس را با روضه خواندن آماده می کند، پامنبری
فرهنگ فارسی معین
صندوق گونه ای که دکانداران چون عطار وسقط فروش بر پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش ستان
تصویر پیش ستان
علی الحساب
فرهنگ واژه فارسی سره
گوشت پیش ناف. (قصابی) گوشت ناحیه ناف گوسفند گاو و غیره: المنقب پیش ناف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قاب
تصویر پیش قاب
پشقاب، بشقاب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است پیشتاک، دروازه، پیشگاه آستان صحن خانه، دروازه بلند قصر دروازه عظیم کاخ پادشاهان و امیران
فرهنگ لغت هوشیار
پیش رفتن جلو رفتن بحضور رفتن: رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم، سبقت گرفتن جلوتر رفتن: زم پیش شدن در رفتن، پیشرفت کردن پیشرفت داشتن بنتیجه رسیدن: سالار بکتغدی گفت: این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پیش گشوده فرجی و جامه پیش باز که بیشتر زنان پوشند: در پیش شاخم آمدم از دگمه ها بیاد چون غنچه جلوه داد بر اطراف جویبار. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
جلو زدن سبقت گرفتن، ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد پیش کردن باد دادن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش زاد
تصویر پیش زاد
آنکه قبلا زاده شده کسی که پیشتر متولد گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دین
تصویر پیش دین
پیشوای دین
فرهنگ لغت هوشیار
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خیز
تصویر پیش خیز
شاگرد وآنکه پیش از دیگران برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن و صرف کردن تمام یا قسمتی از حقوق مقرری برسم مساعده و پیشکی پیش خورد، آنکه پیش خورد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیش خواندن، عمل بحضور طلبنده، (روضه خوانی) یا منبری، خواندن دسته جمعی چند پسر و دختر با هم شعری را برابر مستمعان و بینندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خری
تصویر پیش خری
عمل پیش خر خریدن پیش از موعد
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن قبل از موعدمقابل پس چین، آنکه پیش چیند کسی که زودتر از دیگران بکار چیدن پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه قبل از دیگران رود آنکه بجلو تازد آنکه جلو کاروان یا دسته ای بتازد، مقدم پیشرو: پیشتاز عرصه بلاغت، آنکه در مقدمه گروهی از سپاهی تازد طلایه مقدمه: پیش تازان توپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
جلو امام پیش پا، آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور، ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است. یا پیش پای کسی بر خاستن، بر پا ایستادن برای تعظیم وی: سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. (تاثیر آنند. لغ)، یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن، هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش پاس
تصویر پیش پاس
معالجه قبلی. توضیح این کلمه بر ساخته فرهنگستان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسیکه به آینده فکر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بال
تصویر پیش بال
شهیر قادمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیک خانه
تصویر پیک خانه
پستخانه پست خانه چارپار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
روغن دان، 0 ظرفی کوچک که در آن لحاف دوزان پیه کنند و سوزن در آن فرو برند تا چرب شود و آسانتر در جامه فرو رود و آسانتر بر آید، 0 پیه سوز 0، ساعت قراضه ساعت بدکار و بی ارزش 0 یا مثل پیه دان 0 ساعتی بد کار وبی ارز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بان
تصویر پیل بان
نگخبان فیل، فیل بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشخانه
تصویر پیشخانه
ایوان، پیشگاه خانه، جلوخان، لوازم زندگی و اسباب سفر که جلوتر فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه دان
تصویر پیه دان
ظرفی که در آن پیه کنند، جای پیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش شدن
تصویر پیش شدن
جلو رفتن، پیش رفتن، پیشرفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسی که به آینده فکر کند، عاقبت اندیش، کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند
فرهنگ فارسی عمید